محجوب
ما
اهل عادت شده ایم.
رویاهای ماه پروانه را نمی فهمیم
رویا های دست بر چشم دریا کشیدن
رویا های سفر تا دره های ابریشم وحریر
رویای سفر تا دره های ستاره وانگور را نمی فهمیم.
روبای سفری تا "جنوب " رفتن
و آسمان را نماز بردن،
پشت خاکریزی ، یادگار از حمله دیروز.
و چتر های منور دیروز را
از خاک های خاموش ، برچیدن.
ما
رویای نخل سوخته
رویای نخل های بی سر را نمی فهمیم
ما اهل عادت شده ایم.
بی رویا، تا همیشه ، تا کجاهای خاموش
مانده ایم!
بی نگاه، تا همیشه
مرده ایم! رضا کاظمی